يه روز مسوول فروش ، منشی دفتر ، و مدير شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند... يهو يه چراغ جادو روی زمين پيدا می کنن و روی اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه... جن ميگه: من برای هر کدوم از شما يک آرزو برآورده می کنم... منشی می پره جلو و ميگه: «اول من ، اول من!... من می خوام که توی باهاماس باشم ، سوار يه قايق بادبانی شيک باشم و هيچ نگرانی و غمی از دنيا نداشته باشم»... پوووف! منشی ناپديد ميشه... بعد مسوول فروش می پره جلو و ميگه: «حالا من ، حالا من!... من می خوام توی هاوايی کنار ساحل لم بدم ، يه ماساژور شخصی و يه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم حال کنم»... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه... بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه... مدير ميگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!
نتيجهء اخلاقی اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!
نتيجهء اخلاقی اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!
الثلاثاء أكتوبر 12, 2010 12:32 am من طرف nOviA
» !دختر ها یا پسر ها؟
الثلاثاء أكتوبر 12, 2010 12:29 am من طرف nOviA
» فرشته ها زن هستند
الخميس سبتمبر 16, 2010 3:07 am من طرف htchero
» چطوری فکر دیگران رو بخونیم
الثلاثاء سبتمبر 14, 2010 2:45 pm من طرف Firegirl
» درباره امو
الإثنين سبتمبر 13, 2010 4:22 pm من طرف sniper.ir
» جک های دست اول
الأحد سبتمبر 12, 2010 3:54 am من طرف Firegirl
» بهترین موس
الأحد سبتمبر 12, 2010 3:29 am من طرف htchero
» کدام یک را دوست دارید؟
الأحد سبتمبر 12, 2010 1:54 am من طرف htchero
» زنجیر عشق
الخميس سبتمبر 09, 2010 1:58 pm من طرف shanb3h